آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

آوش کوچولو

ما یک ساله شدیم!! به همین زودی!!!!

سلام دوستای خوبم         17 آبان ما یکسایه شدیم! 17 آبان پارسال مامان رفت آزمایشگاه و مطمئن شد که من دارم میام پیششون! و شبش اومد این وبلاگ رو برام ساخت! الان من تا یکساله شدن فاصله دارم ولی وبلاگم یکساله شده! الان که مامان داره مینویسه من توی روروئک کنارش ایستادم و دارم براش لبخند هایی میزنم که دلش ضعف میره!! و مامان به دلیل  کامنت های شما و حمایت های شما  از روروئک سواری توی پست قبل الان نه تنها این شکلی نیست که این شکلی هم شده حتی!!!! بریم سراغ عکس های خوشگلم ...
20 آبان 1391

من و روروئکم

سلام و صد سلام بر دوستای خوبم امروز اومدم ماجراهای من و روروئکم رو براتون بگم!! یه داستان کاملا مصور!!! یه روز مامان برای اینکه بتونه به کارهاش برسه منو گذاشت تو روروئک.  - واااای خوشمزه به نظر میرسه!!!   - بذار نگاه کنم کسی منو نبینه!!! - نه انگار کسی نیسست!! بخورمش!!! -اوووومممم - اَه اَه چه قدر بد مزه است!!! اینم یه حسن ختام خوشجل که تقدیم میکنیم به نگار جونم که گفته بود عکس جدید میخواد پی نوشت: ما میدونیم تو روروئک نشستن الان برای من خیلی زوده بنابراین هر گونه دعوا و شماتت رو پذیرا هستیم!! ...
15 آبان 1391

من و واکسن 4 ماهگیم

سلامممممم حالتون چطوره؟ من دیگه الان خوبم! میگم دیگه الان خوبم آخه چند روز پیش خوب نبودم!! 2 آبان منو بردن مرکز بهداشت و واکسن 4 ماهگیم رو چند روز زود تر زدن آخه 5 آبان جمعه بود 4 آبان هم مرکز بهداشت واکسن نمیزد و 3 آبان هم بابامون گرفتار بود!!! بعد از زدن واکسن حالم خوب بود تا شب هم مشکل نداشتم و مامان و بابا هم رو حساب واکسن دو ماهگی که تب نکردم زیاد نگران نبودن. ساعت 3 صبح با ناله هام مامان رو بیدار کردم! مامان اومد و دید دارم تو آتیش تب میسوزم! فورا منو برد پیش خودش لباس هامو کم کرد بهم قرطه داد!! از اون بد مزه ها! بعدشم دستاشو خیس کرد و آروم کشید به پاهام آروم آروم تبم قطع شد و تا سا...
8 آبان 1391

آوش و دستاوردهای جدید

سلاااااااااام از همکاری همه ممنونم چه لینکدونی تپلی درست کردیماااااااا بریم سراغ عکس ها و خبرهای جدید. من در آستانه ماه پنجم زندگیم قرار دارم. فقط چند روز از چهارمین ماه مونده و در این موقعیت موفقیت های جدیدی کسب کردم!! اول اینکه من دیگه به راحتی غلط یا شایدم غلت!! اصلا همون ghalt  میزنم البته مدتی هست این کار رو یاد گرفتم ولی یکبار در حالی که پستونک دهنم بود این کار رو کردم و با صورت اومدم رو زمین!!! شما قیافمو تصور کنین تو اون لحظه!! البته اصلا گریه نکردم ها!!!!! نهههه!!! صدای بچه همسایه بو...
29 مهر 1391

همه چی از همه جا

سلاااااااااام یه سلام پر انرژی واسه یه پست پر از عکسسسس چند روز پیش!   دقیقا یادم نیست چند روز پیش! واقعا چه توقعیه از بچه 3 ماهه میخواین یادش بمونه چند روز پیش!! والا .... آره خلاصه! چند روز پیش!! خاله فهیمه مامان ابوالفضل کوچولو و خاله مریم جون از دوستای دبیرستان مامان اومدن خونمون. خاله فهیمه برام یه کلاه خوشجل بافیده بود. ایناهاش: ببینین چخدررررررررر بهم میاد. ملسییییی خاله خیلی دوستش دارم. تازه خاله زحمت کشیده بود و واسه آویسا یه اسباب بازی گیتار آورده بود (بماند که آویسا مخمون رو خورده تو این مدت با گیتارش! ) و تاااازه واسه مامان هم یه لباس خوشجل بافیده بود به افتخار خاله هنر...
18 مهر 1391

سه ماه تمام

سلام دوستای گلم امیدوارم حالتون خوب باشه. الان یک عدد آوش 3 ماهه داره با شما حرف میزنه! بععععله 5 مهر من سه ماه رو تموم کردم و وارد چهارمین ماه زندگیم شدم. به گفته مامان و بابا و با تایید شاهدان عینی!! من بسیار شیطون تر از آویسا جون هستم! از همین الان اصلا تمایلی به خوابیدن ندارم! تا منو روی زمین میخوابونند دست و پاهام رو میگیرم بالا و انقدر تلاش میکنم که سرم رو هم یه خورده از بالش میارم بالا و با جیغ و داد به  مامان و بابا میفهمونم که نمیخوام بخوابم! باید بشینم! یا بایستم! هر چی مامان بهم میگه عزیزم الان نشستن واست زوده به مهره های کمرت فشار میاد! من این چیزا تو کتم نمیره!! تازه اگه بتونم دستشون رو بگیرم و یه ...
8 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوش کوچولو می باشد